1.مرحوم آیة الحقّ، آقای سیّد حسین قاضی، پدر و استاد مرحوم قاضی (رضوان الله علیهما)
مرحوم قاضی ـ رضوان الله علیه ـ در امور معرفت، شاگرد پدرشان مرحوم آیة الحقّ، آقای سیّد حسین قاضی می باشند که از معاریف شاگردان مرحوم مُجدّد آیة الله حاج میرزا محمّد حسن شیرازی ـ رحمة الله علیه ـ بودهاند و ایشان شاگرد مرحوم آیة الحقّ امام قلی نخجوانی و ایشان شاگرد مرحوم آیة الحقّ آقا سیّد قریش قزوینی هستند (مهر تابناک، ص 60).
- بیان سلسله اساتید مرحوم قاضی توسط حضرت آیة الله حاج شیخ عبّاس قوچانی (رضوان الله علیه)
«داستان اساتید عرفانی مرحوم قاضی ـ قدّس سرّه ـ از قرار نقل خودشان بدین طریق بوده است که: استاد اوّل ایشان، پدرشان آقا سیّد حسین قاضی، و او شاگرد امام قلی نخجوانی، و او شاگرد آقا سیّد قریش قزوینی بوده است. از این قرار که:
از جانب حضرت رضا علیه السّلام به او (امام قلی نخجوانی) گفته میشود: «باید به قزوین بروی نزد آقا سیّد قریش قزوینی! مطلوب تو آنجاست.»
امام قلی میگوید: من تا آن لحظه ابداً نام و نشانی از آقا سیّد قریش نشنیده و به خاطر نداشتم؛ فلهذا از مشهد به سوی قزوین حرکت نمودم و در قزوین از او جویا شدم. معلوم شد از علمای معروف و سرشناس و دارای درس و بحث، و در منزل وی رفع خصومات و مشکلات مردم میگردد.
من هم روزی به منزل او رفتم و در میان مراجعین نشستم. اطاقهای متعدّدی برای مراجعین بود و او به کارها و حوائج مردم رسیدگی مینمود؛ و من پیوسته با خود میگفتم: عجیب است که مرا بدینجا ارجاع دادهاند و در قزوین هم یک نفر آقا سیّد قریش قزوینی بیشتر نیست! و این مرد که اهل مراجعۀ مردم و رفت و آمد و رتق و فتق عامّه است، کجا میتواند درد مرا دوا کند؟! طبعاً باید او یک مرد مُنعَزل و منزوی باشد. بالأخره نشستم تا قریب ظهر که مردم همه رفتند و من هم برخاستم که خداحافظی کنم و بروم، در این حال آقا سیّد قریش از بالای اطاق به من اشارهای نمود که بیا!
من نزد او رفتم و از اطاقهای متعدّدی مرا عبور داد تا در یک اطاق آخر وارد شدیم. در آنجا بدون آنکه من چیزی بگویم، مثل اینکه تمام امور و جریانات و احوال من در مُشتِ اوست، دستوراتی به من داد و فرمود: «باید به اینها عمل کنی! و إنشاءالله مقصدت حاصل است» و اضافه فرمود: «باید به تبریز بروی و در آنجا رحل اقامت افکنده و به کسب و کار مشغول شوی!»
من به سمت تبریز حرکت نمودم و در آنجا جماعتی از صوفیان بودند که امر بر آنها مشتبه شده بود؛ آنان صبحگاهان هر کدامشان یک دورۀ تسبیح، صاحب جواهر را لَعن میکردند! من جلوی این امر را گرفتم و ایشان را به راه شرع قویم و صراط مستقیم هدایت نمودم. همۀ آنها از صوفیان صافی ضمیر و رندان صاحب شریعت و اهل تقلید و عبادت شدند. و الحمدلله به مقصد و مقصود رسیدم و آنچه در وعده بود صورت خارج و تحقّق یافت و نیز فهمیدم علّت اعزام من به تبریز این بوده است (مهر تابناک، ص 63).